Saṭr-hā-yi bī-qarār Persiska (Farsi) 2025
سطرهای بیقرار
در سرزمینی که واژهها پشت دیوارهای سانسور قد میکشند و صدای شاعر در لابهلای هجای خاموش گم میشود، سطرهای بیقرار، صداییست که از عمق درون به سطح کاغذ میتپد. عباس شکری، در این اثر، نه فقط در مقام منتقد شعر، که در قامت یک جستوجوگر معنا، به دل تاریکیها میزند. این کتاب، نقدیست بر چهارده شعر از مجموعههای مختلف، اما نه به سبک رایج آکادمیک و خشک؛ بلکه با زبانی شاعرانه، تیزبین و پر از حسی که از درون شعرها زاده شده است. عباس شکری با نگاهی فلسفی و اجتماعی، شعر را تنها واژگان در کنار هم نمیبیند؛ بلکه آن را بهمثابه نقشهای برای عبور از زوال، بحران هویت و آشوب دوران معاصر میخواند. او با مهارت، از دل سطرهایی گاه تیره، گاه رنجآلود، نورهایی از معنا، مقاومت و زیبایی بیرون میکشد. سطرهای بیقرار تلاشی است برای دیالوگی عمیق با شعر؛ برای گوش دادن به نبض واژگان، پیش از آنکه صداشان در هیاهوی جهان گم شود. این کتاب نه فقط برای دوستداران شعر، که برای آنان است که در پی فهمی عمیقتر از وضعیت انسان معاصراند؛ انسانی که میان سکوت و فریاد، میان سانسور و شهامت، میان بیپناهی و ایستادگی، کلمات را چون پرچمهایی افراشته در باد حمل میکند. اینجا، نقد، خود شعر است؛ و منتقد، شاعریست که سطرها را آرام نمیگذارد تا خاموش شوند.
در سرزمینی که واژهها پشت دیوارهای سانسور قد میکشند و صدای شاعر در لابهلای هجای خاموش گم میشود، سطرهای بیقرار، صداییست که از عمق درون به سطح کاغذ میتپد. عباس شکری، در این اثر، نه فقط در مقام منتقد شعر، که در قامت یک جستوجوگر معنا، به دل تاریکیها میزند. این کتاب، نقدیست بر چهارده شعر از مجموعههای مختلف، اما نه به سبک رایج آکادمیک و خشک؛ بلکه با زبانی شاعرانه، تیزبین و پر از حسی که از درون شعرها زاده شده است. عباس شکری با نگاهی فلسفی و اجتماعی، شعر را تنها واژگان در کنار هم نمیبیند؛ بلکه آن را بهمثابه نقشهای برای عبور از زوال، بحران هویت و آشوب دوران معاصر میخواند. او با مهارت، از دل سطرهایی گاه تیره، گاه رنجآلود، نورهایی از معنا، مقاومت و زیبایی بیرون میکشد. سطرهای بیقرار تلاشی است برای دیالوگی عمیق با شعر؛ برای گوش دادن به نبض واژگان، پیش از آنکه صداشان در هیاهوی جهان گم شود. این کتاب نه فقط برای دوستداران شعر، که برای آنان است که در پی فهمی عمیقتر از وضعیت انسان معاصراند؛ انسانی که میان سکوت و فریاد، میان سانسور و شهامت، میان بیپناهی و ایستادگی، کلمات را چون پرچمهایی افراشته در باد حمل میکند. اینجا، نقد، خود شعر است؛ و منتقد، شاعریست که سطرها را آرام نمیگذارد تا خاموش شوند.

