Āshiyānak-i shi'r Persiska (Farsi) 2025
آشیانک شعر
وقتی شب می¬رسد، دل می¬گیرد...جگر می¬سوزد...بغض می¬ترکد...چشم میگرید...خوره¬ی غربت، به جان روح می¬افتد...گذشته محو می¬شود...حال به هم می¬ریزد...آینده مبهم می¬ماند...تنهایی بیداد می¬کند... و من هنوز در آشیانه¬ی کوچک خیال، در فراق آن¬ها که دیروز در کنارم بودند و امروز نیستند، بودنم را ملامت می¬کنم. باشد که این شعرپاره¬های مصور، مرهمی باشد بر زخم¬های کهنه¬ای که سال¬هاست در پشت سینه در کمین¬اند ...
وقتی شب می¬رسد، دل می¬گیرد...جگر می¬سوزد...بغض می¬ترکد...چشم میگرید...خوره¬ی غربت، به جان روح می¬افتد...گذشته محو می¬شود...حال به هم می¬ریزد...آینده مبهم می¬ماند...تنهایی بیداد می¬کند... و من هنوز در آشیانه¬ی کوچک خیال، در فراق آن¬ها که دیروز در کنارم بودند و امروز نیستند، بودنم را ملامت می¬کنم. باشد که این شعرپاره¬های مصور، مرهمی باشد بر زخم¬های کهنه¬ای که سال¬هاست در پشت سینه در کمین¬اند ...

