Note! Looking for an order placed before 2025-09-20, 16:00? [Click Here]
جمعه - 11 مهر 1404
{"Id":0,"Name":null,"Mobile":null,"Email":null,"Token":null,"Type":0,"ReferencerId":null,"VatConfirm":false,"PublicToken":null,"Culture":"fa-ir","Currency":"usd","CurrencySign":"$","CountryIsoCode":"us","HasSubset":false,"Discount":0.0,"IsProfileComplete":false,"HasCredit":false,"LastActivity":"0001-01-01T00:00:00"}
login
ورود
shopping cart 0
سبد خرید

سبد خرید

Menu

اطلاعات محصول
عنوان اصلی: سگ ها و استخوان های مادرم
شابک: 9786003675254
ناشر: Nimazh
گروه سنی: بزرگسال
صفحات: 52
وزن: 60 g
ابعاد: 14 x 21 x 0٫5 cm
جلد کتاب: شومیز

سگ ها و استخوان های مادرم فارسی 1398

Sag'hā va ustukhān'hā-yi mādaram

نویسنده: Muzhgān Khāliqī
امتیاز:
12٫14 $
4 تا 6 هفته
لیست علاقه‌مندی‌ها
Wishlist
اطلاعات محصول
عنوان اصلی: سگ ها و استخوان های مادرم
شابک: 9786003675254
ناشر: Nimazh
گروه سنی: بزرگسال
صفحات: 52
وزن: 60 g
ابعاد: 14 x 21 x 0٫5 cm
جلد کتاب: شومیز
Mozhgan Khaleghi is a theater writer, director, and actor, who graduated with a master's degree in theater directing from the Faculty of Cinema and Theater. Director of plays including "You Were Dying", "The Strindberg Game", "The Crow" and several others. The author of the plays "Milky Way Galaxy", "I am Medea's Maid", "Black Widow, White Widow" and... Maika: I remember my mother's face. He was so scared that all the flesh on his face was removed and only his bones remained. I said I promise you we will see each other again. I lied to him. I was sure that the bus was going to take them all to those big pits. No one can understand what is going on in the heart of a mother who rapes her daughter in front of her eyes, all day long!... That child should not be born. This war should not give birth to any child!
more
مژگان خالقی نویسنده، کارگردان و بازیگر تئاتر، فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر از دانشکده‌ی سینما تئاتر. کارگردان نمایش‌هایی از جمله «تو مشغول مردن‌ات بودی»، «بازی استریندبرگ»، «کلاغ» و چند نمایش دیگر. نویسنده‌ی نمایشنامه‌های «کهکشان راه شیری»، «منم ندیمه‌ی مده‌آ»، «بیوه‌ی سیاه، بیوه‌ی سفید» و... مایکا: من صورت مادرم رو یادمه. اِن‌قدر ترسیده بود که تمام گوشت صورتش کنار رفته بود و فقط استخوناش مونده بود. گفتم بهت قول می دم دوباره همدیگه رو می بینیم. بهش دروغ گفتم. مطمئن بودم اتوبوس داره همه شون رو به اون گودال های بزرگ می بره. هیچ کس نمی تونه بفهمه تو قلب مادری که جلوی چشماش، تمام روز، به دخترش تجاوز می کنن، چی می گذره!... اون بچه نباید به دنیا بیاد. این جنگ نباید هیچ بچه ای به دنیا بیاره!
more