Note! Looking for an order placed before 2025-09-20, 16:00? [Click Here]
شنبه - 19 مهر 1404
{"Id":0,"Name":null,"Mobile":null,"Email":null,"Token":null,"Type":0,"ReferencerId":null,"VatConfirm":false,"PublicToken":null,"Culture":"fa-ir","Currency":"usd","CurrencySign":"$","CountryIsoCode":"us","HasSubset":false,"Discount":0.0,"IsProfileComplete":false,"HasCredit":false,"LastActivity":"0001-01-01T00:00:00"}
login
ورود
shopping cart 0
سبد خرید

سبد خرید

Menu

  • Khānah-yi kūchak-i mā
اطلاعات محصول
شابک: 9786003671393
ناشر: Nimazh
گروه سنی: بزرگسال
صفحات: 184
وزن: 230 g
ابعاد: 14 x 21 x 1٫29 cm
جلد کتاب: شومیز

خانه ی کوچک ما فارسی 1396

Khānah-yi kūchak-i mā

ویرایش: 2
نویسنده: Dāryūsh Aḥmadī
امتیاز:
15٫23 $
4 تا 6 هفته
لیست علاقه‌مندی‌ها
Wishlist
اطلاعات محصول
شابک: 9786003671393
ناشر: Nimazh
گروه سنی: بزرگسال
صفحات: 184
وزن: 230 g
ابعاد: 14 x 21 x 1٫29 cm
جلد کتاب: شومیز
A collection of 12 Persian short stories.
more
مجموعه داستان. برنده ی اولین دوره ی جایزه ی داستان شیراز، تقدیر ویژه در جایزه جلال آل احمد، کاندید جایزه ی هفت اقلیم. « خانه‌ی کوچک ما » مجموعه ۱۲ داستان کوتاه به قلم نویسنده معاصر ایرانی، داریوش احمدی (-۱۳۶۰) است. کشمکش مدام بین وهم و خیال و نشانه‌های پُررنگ دنیای واقعی، جوهره اصلی بسیاری از داستان‌ های مجموعه خانه‌ی کوچک ما است. رویکرد نویسنده، توجه جدی به عنصر قصه‌ گویی در داستان است که باعث شده معمولاً روایت‌ های خطی با توالی زمانی مشخص برای پی رنگ داستان‌ ها انتخاب شود. مکان وقوع داستان‌ ها، بیشتر، شهرهای جنوبی کشور در استان خوزستان است که با زندگی و هویت اهالی این ناحیه به ویژه با آداب و باورهای پیشینیان که به مرور به نسل‌های جدید هم منتقل شده‌است ارتباط تنگاتنگی دارد. کارگران و روشنفکران دو دسته از شخصیت‌ های تکرار شونده داستان‌ های خانه‌ی کوچک ما هستند. اغلب داستان‌ ها گرچه از منظر نگاه روشنفکری اهل مطالعه و علاقه‌ مند به ادبیات نوشته شده‌اند، حکایت از دلبستگی نویسنده به مردم زحمت‌کش و به ویژه کارگران دارد. بخش کوتاهی از داستان « چه دنیایی بود! » را می‌ خوانید: «چه دنیایی بود! چه روزهایی! چه آدم‌هایی!» از همان روزها باید می‌ فهمیدیم، همان روزهایی که می‌ رفت توی باغچه، کنار شمشادها یا زیر درختان تاریک می‌ نشست و به یک جایی خیره می‌ شد. گاهی با خودش حرف می‌زد و همین‌ ها را می‌ گفت. اوایل فکر می‌ کردیم شاید به‌خاطر بازنشستگی‌ اش باشد. چون همیشه می‌ گفت: «آدم که بازنشسته شد، دیگه کارش تمومه. خیلی زود می‌ میره. یا اگه هم نخواد بمیره، کاری بهش می‌ کنند که زودتر بمیره. باید همیشه آماده‌ ی رفتن باشه. همان پولی هم که هر ماه بهش می‌ دن، به‌خاطر اسباب و وسایل مرگشه. » بعد دیدیم نه، انگار چیزهای دیگری هم توی سرش بود که همیشه آزارش می‌ داد و به‌ شکل کلمات و جملات کوتاه، از دهانش بیرون می‌ آمد. وقتی می‌ گفت: «پس کی می‌ آید؟» ما که نمی‌ دانستیم منظورش چیست و از چه کسی حرف می‌زند. هروقت هم ازش می‌ پرسیدیم، هاج‌ و واج نگاه‌ مان می‌کرد. انگار یادش می‌ رفت که چه گفته است. گاهی‌ وقت‌ ها، ساعت‌ ها زیر آفتاب داغِ پنجاه شصت درجه می‌ نشست و تکان نمی‌ خورد. عرق از سر و رویش راه می‌ افتاد. چشم‌ هاش خون می‌شد. صورت و تمام گردنش می‌ سوخت.
more