Khakistar: Persiska (Farsi) 1381

اين رمان سرگذشت پسر نامشروعي است كه در قريه اي دور افتاده از مادري جوان و زيبا متولد شده كه پس از چندي او را نزد پدر مي فرستد و خود ناپديد مي شود. پسر به تدريج در خانه ي پدر بزرگ، بالنده مي شود، تعليم و تربيت صحيح مي يابد، به دانشگاه رم وارد مي شود و عاقبت عاشق دختري ثروتمند مي گردد؛ اما او كه هرگز نتوانسته مادر را فراموش كند به جست و جويش بر مي خيزد و سرانجام او را تيره روز و تنها مي يابد. هنگامي كه مي خواهد مادر را به خانه ببرد تا پس از ازدواج، با او و همسرش زندگي كند، نامزدش تن به اين كار نمي دهد و او را ترك مي كند. از طرف ديگر، مادر كه نمي خواهد زندگي پسر را در هم فرو ريزد، دست به خودكشي مي زند. در آخرين لحظه، پسر كنار مادر مدالي مي يابد و قاب آن را مي گشايد و در درونش جز خاكستر چيزي نمي يابد. بدين سان زندگي نيز در نظرش خاكستري بيش نيست.