امشب اشکی میریزد فارسی 1348
Imshab Ashkī Mīrīzad
23٫56 $
اشتراکگذاری
Wishlist
A novel by Kurus Babayi.
more
در گوشه ی اتاق افسر نگهبان بروی صندلی چوبی جوان خوش تیپی که اضطراب و ناراحتی فوق العاده ای از چهره اش نمایان بود در حالیکه دستبند آهنی به دستهایش دیده میشد نشسته بود،که با آمدن بازپرس بداخل اطاق افسر نگهبان جوان برای ادای احترام از جای خود برخاست و بدون اینکه حرفی بزند دوباره برجای خود نشست .
افسر نگهبان ضمن ارائه برگ بازجوئی جوان مزبور به بازپرس ، اظهار داشت : متهم به قتل همسرش اعتراف نموده و کوچکترین توضیحی در مورد علت ارتکاب این جنایت ابراز ننموده است . بازپرس بعد از گرفتن برگ بازجوئی کلانتری از افسر نگهبان بداخل اطاق دیگری رفت و دستور داد بهمن را نیز به آن اطاق ببرند .... وقتی از من جدا شد گفت : گل قشنگم اگر صد سال پس از مرگ قبرم را بشکافی و قلبم وجود داشته باشد خواهی دید روی آن نوشته شده : فقط تو را دوست دارم...
...آن روز صبح زود وقتی من زنگ خانه حمید ـ.....
more