فقط تو بمان فارسی 1401

Faqaṭ tu bimān

نویسنده: Shahlā khawdī'zādah

امتیاز:

0٫00 $

4 تا 6 هفته

شومیز

0٫00 $

انتخاب تعداد

اشتراک‌گذاری

لیست علاقه‌مندی‌ها

Only you stay. I want to die. Why is God not paying attention to us? falling star What is a meteor? I am complaining about him... Shihab is complaining about your God, Mehtab... do you understand? Why doesn't he let us take a breath? Tell him, aren't you his good servant? Doesn't he like you Mehtab did not know what he was complaining about, but his heart trembled at the malice of his male voice I tell him I will go... I tell him Shahab's head sat on his chest and moaned Yes, talk to him... he doesn't listen to me. You talk to him.

فقط تو بمان. دلم میخواد بمیرم. چرا خدات حواسش به ما نیست؟ شهاب شهاب چی؟ من ازش شاکی ام... شهاب از خدات شاکیه مهتاب... می فهمی؟ چرا نمی ذاره یه نفس راحت بکشیم؟ بهش بگو مگه تو بنده خوبش نیستی؟ مگه دوستت نداره؟ مهتاب نمی دانست او از چه آن قدر شاکی است اما از بغض صدای مردانه اش دلش لرزید بهش میگم قربونت برم... بهش میگم سر شهاب بر قفسه سینه اش نشست و نالید آره باهاش حرف بزن ... حرف منو گوش نمیکنه. تو باهاش حرف بزن.