Note! Looking for an order placed before 2025-09-20, 16:00? [Click Here]
جمعه - 11 مهر 1404
{"Id":0,"Name":null,"Mobile":null,"Email":null,"Token":null,"Type":0,"ReferencerId":null,"VatConfirm":false,"PublicToken":null,"Culture":"fa-ir","Currency":"usd","CurrencySign":"$","CountryIsoCode":"us","HasSubset":false,"Discount":0.0,"IsProfileComplete":false,"HasCredit":false,"LastActivity":"0001-01-01T00:00:00"}
login
ورود
shopping cart 0
سبد خرید

سبد خرید

Menu

اطلاعات محصول
شابک: 9786009973514
ناشر: Agaah
گروه سنی: بزرگسال
صفحات: 184
وزن: 220 g
ابعاد: 13 x 19 x 1٫29 cm
جلد کتاب: شومیز

به وقت بی نامی فارسی 1398

Bih vaqt-i bī nāmī

ویرایش: 2
نویسنده: Nāzanīn Jawdat
امتیاز:
14٫91 $
4 تا 6 هفته
لیست علاقه‌مندی‌ها
Wishlist
اطلاعات محصول
شابک: 9786009973514
ناشر: Agaah
گروه سنی: بزرگسال
صفحات: 184
وزن: 220 g
ابعاد: 13 x 19 x 1٫29 cm
جلد کتاب: شومیز
A Persian novel.
more
رمان فارسی. رمان فوق خاطرات و داستان خانوادگی زندگی دختری است به اسم موگه که از زبان خودش و پدرش روایت می شود. موگه بازیگر سرشناسی است که فکر گذشته و واکاوی خاطرات ذهنش را متشوش کرده و درگیری ها و مشکلاتی که در زندگی اش رخ می دهد او را به شدت پریشان حال و آزرده می سازد… . قسمتی از متن کتاب: از فردای رفتن لیلیوم، افتادیم دنبالش. شهرام هم کمکم کرد. سعی می کرد نشان دهد خیلی نگران است اما نبود. هیچ ردی از لیلیوم نبود. به قول بچگی های کاملیا آب شده رفته بود توی زمین. وقت قایم باشک که کاملیا نمی توانست پیدایش کند و به نفس نفس می افتاد، پا می کوبید روی زمین و این جمله را می گفت. من اما همیشه پیدایش می کردم. لعنت به این شامه ی تیز. مادر من! مادر من! مادر من! کجا رفتی توی این بلبشو که از این شامه ی تیز هم کاری برنمی آید. دنبال تو بگردم؟ برای پدر سوگواری کنم؟ تنهایی تصمیم بگیرم که پدر همان جا بماند یا نه؟ چرا این امن ترین جای دنیا هم کمکم نمی کند که آرام شوم، آرام شوم، آرام شوم. تلفن زنگ می زند. تسبیح مادر را برمی دارم. سه مهره از یک سرش جدا می کنم. امن یجیب المضطر اذا دعا هو یکشف اسوء. امن … . کاش به پدر گفته بودم برایم تسبیحی درست کند که فقط سه مهره داشته باشد. تلفن زنگ می زند. کاش مدینه خانم جواب ندهد. صدای زنگ قطع می شود. سایه ی هیکل گوشتی مدینه خانم می افتد روی شیشه های رنگی در. در نزده می آید تو و گوشی را می دهد دستم. تسبیح را می اندازم گردنم و گوشی را می گیرم. کاملیا چند بار الو الو می گوید. حتما صدای نفس نفس زدن هایم را می شنود که می گوید: « دستگاه ها را خاموش کردند موگه، دارن بابا رو می برن سردخونه. موگه کاش این جا بودین. تو، مامان، یا اون لیلیوم لعنتی که چند ساله آب شده و رفته توی زمین…
more