ḥarīm-i amn-i mahtāb: Persian 1400
حریم امن مهتاب
34.32 $
Share
Wishlist
Mehtab felt good that Reza understood him so much. The sky thundered loudly and started raining more intensely. Mehtab himself felt the cold, but he didn't want to bring it on himself. Reza was just walking around the streets of the city without having a destination. He didn't want Mehtab to feel bad. slow
more
مهتاب از اینکه رضا تا این حد او را درک می کرد احساس خوبی در قلبش جاری شد. آسمان رعد بلندی زد و با شدت بیشتری دل به باریدن داد مهتاب خودش هم احساس سرما وجودش را گرفته بود اما نمی خواست به روی خودش بیاورد رضا همین طور داشت در خیابان های شهر چرخ می زد بی آنکه مقصدی داشته باشد نمی خواست مهتاب احساس بدی پیدا کند.
more