Bāzī-i ʻishq: Persiska (Farsi) 1396
بازی عشق
333 SEK
Dela
Wishlist
A Persian novel.
more
رمان فارسی.
ساعت ٩ و نیم صبح بود که من و پدر و مادرم وارد ایستگاه قطار تهران -مشهد شدیم من از روی پله های بلند ایستگاه دو رشته قطار سیاهرنگ رو دیدم که آدم ها مثل مورچه از سر و کلشون بالا میرفتن و من از نوعی ترس و نگرانی پر شده بودم.
پدرم که با اون قد کوتاه و چاقش به زحمت ساک و مقداری خرت و پرت و به جلو می کشید اول نگاهی به محیط ایستگاه انداخت و بعد با همان لحن آرام و دوستانه اش گفت:
- مریم! مواظب باش بابا! خیلی شلوغه!
آه که این پدر من چقدر مهربان و خوبست. همیشه و در همه جا مواظب مریمش هست. همیشه و همیشه مریمش و همون دختر بچه توپول و شیطونی میبینه که وقتی دستاش و می گرفت و اونو به خیابون می برد ناگهان مریم دستش و از دست پدر می کشید و از لابه لای اتومبیل ها به اون طرف خیابون می دوید و عرق سرد ترس را بر پشت پدر بر جا می گذاشت.........
سرم را برگردوندم. به چهره عرق کرده پدر و قدم های آهسته مادر که همیشه در سکوت راه می رفت نگاه کردم و گفتم:
- پدرجون نترس! من حالا یک دختر شونزده ساله ام!
پدر از سر رضایت لبخندی زد......او همیشه به دختر کوچکش افتخار می کرد...
more