Chīz'hā-yī kah Hargiz Farāmūsh Nakardīm: Persiska (Farsi) 1403

چیزهایی که هرگز فراموش نکردیم

Författare: Lucy Score

Betyg:

203 SEK

4-6 Veckor

Pocketbok

203 SEK

Välj antal

Dela

Önskelista

Bearded, bad-boy barber Knox prefers to live his life the way he takes his coffee: Alone. Unless you count his basset hound, Waylon. Knox doesn’t tolerate drama, even when it comes in the form of a stranded runaway bride. Naomi wasn’t just running away from her wedding. She was riding to the rescue of her estranged twin to Knockemout, Virginia, a rough-around-the-edges town where disputes are settled the old-fashioned way…with fists and beer. Usually in that order. Too bad for Naomi her evil twin hasn’t changed at all. After helping herself to Naomi’s car and cash, Tina leaves her with something unexpected. The niece Naomi didn’t know she had. Now she’s stuck in town with no car, no job, no plan, and no home with an 11-year-old going on thirty to take care of. There’s a reason Knox doesn’t do complications or high-maintenance women, especially not the romantic ones. But since Naomi’s life imploded right in front of him, the least he can do is help her out of her jam. And just as soon as she stops getting into new trouble he can leave her alone and get back to his peaceful, solitary life. At least, that’s the plan until the trouble turns to real danger.

ناکس مورگان تحمل ماجراهای احساسی را ندارد، مخصوصا اگر ماجرا به یک عروس فراری سرگردان مربوط باشد. نائومی ویت فراری است؛ نه‌تنها از نامزدش و کلیسایی پر از افرادی که می‌خواهند دعای خیرشان را بدرقۀ راهش کنند، بلکه از تمام زندگی‌اش. البته به نظر خودش، برای نجات خواهر دوقلوی دور از خانه‌اش تینا به ناکموت می‌رود، شهری ناهنجار که اختلافات قدیمی هنوز در آن به شیوۀ قدیمی حل می‌شود؛ یعنی به کمک چند تا مشت و بعد هم خوردن نوشیدنی و معمولا هم با همین ترتیب. اما حیف که خواهر دوقلوی شرور نائومی اصلا تغییر نکرده. تینا بعد از دزدیدن ماشین و پول‌های نائومی، چیز غیرمنتظره‌ای پشت سرش به جا می‌گذارد: خواهرزاده‌ای که نائومی از وجودش بی‌خبر بوده. حالا نائومی بدون ماشین، پول و هیچ برنامه‌ای سرپرست نوجوانی یازده‌ساله شده که مثل سی‌ساله‌ها رفتار می‌کند. ناکس به دلایلی به زنان پیچیده و محتاج محبت و خصوصا زن‌های بااحساس توجه نشان نمی‌دهد؛ اما چون زندگی نائومی درست جلوی چشمانش از هم فروپاشیده، کمترین کاری که می‌تواند انجام دهد کمک به او برای رهایی از گرفتاری‌ها و مشکلاتش است و تصمیم دارد به‌محض پدیدار نشدن مشکلی جدید برای نائومی، او را تنها بگذارد و به زندگی آرام و منزوی خودش برگردد. حداقل فعلا برنامه‌اش همین است…