Tanhāyi māh: Persiska (Farsi) 2022
تنهایی ماه
162 SEK
Dela
Wishlist
ISBN:
9789188653222
Förlag:
Baran Publication
Åldersgrupp:
Vuxen
Sidor:
183
Vikt:
251 g
Produktmått:
14 x 21 cm
Bokomslag:
Pocketbok
جواد يگانه متولد شهر بروجرد است. در همين شهر نيز به مدرسه مي رود. در دهه ٦٠ برای گذراندن دوره مربیگری کشتی به مرکز استان لرستان اعزام ميشود. در همین دوره به اتهام فعالیت علیه حکومت اسلامی دو سال حبس میشود. بعد از آزادی، از اشتغال به کارهای دولتی حتی فعالیت ورزشی و ... منع میشود. از این رو به کارهای آزاد رو ميآورد. در نهایت ناچار به خروج از کشور میشود او از سال ۱۹۹۳ ميلادي ساکن گوتنبرگ سوئد است. در این سالها علاوه بر مجموعه داستان تنهايي ماه، سه مجموعه داستان ديگر از اين نويسنده منتشر شده است. برخی از داستانهایش واقعی و بر اساس خاطرات زندان شكل گرفتهاند
ماه در دایرهی خاکستریاش از بالای دیوار بلند زندان نور میافشاند. گویی به زبان نور و تاریکی و سکوت در این نقطهی بیداد جهان ضیافتی برپا کرده بود. کنار پنجره، آنجا که رو به ماه باز میشد، چمباتمه زده بودم و شب مهتابی مرا با خودش به هر کجا که میخواست میبرد. از صدای دوستی به خودم آمدم: «توی فکری؟» داشت مهربان نگاهم میکرد و لبخند میزد.
به ماه اشاره کردم.
- یاد شبهای مهتابی کنار دریاچهی گهر بخیر...
نگاهش طرف قاب پنجره چرخید و لحظهای به ماه نگاه کرد. خواستم بگویم تعدادی عکس رنگی از کوه و جنگل و ماه دارم که وقتی دلتنگ طبیعت میشوم به آنها نگاه میکنم، اما نگفتم. ممکن بود به توانایی من شک کند. گفت: «میدونم چی میگی. یاد شبهای دور آتیش، گپ زدنها و بحث کردنها بخیر...»
برگرفته از داستان: تنهایی ماه
more
جواد يگانه متولد شهر بروجرد است. در همين شهر نيز به مدرسه مي رود. در دهه ٦٠ برای گذراندن دوره مربیگری کشتی به مرکز استان لرستان اعزام ميشود. در همین دوره به اتهام فعالیت علیه حکومت اسلامی دو سال حبس میشود. بعد از آزادی، از اشتغال به کارهای دولتی حتی فعالیت ورزشی و ... منع میشود. از این رو به کارهای آزاد رو ميآورد. در نهایت ناچار به خروج از کشور میشود او از سال ۱۹۹۳ ميلادي ساکن گوتنبرگ سوئد است. در این سالها علاوه بر مجموعه داستان تنهايي ماه، سه مجموعه داستان ديگر از اين نويسنده منتشر شده است. برخی از داستانهایش واقعی و بر اساس خاطرات زندان شكل گرفتهاند
ماه در دایرهی خاکستریاش از بالای دیوار بلند زندان نور میافشاند. گویی به زبان نور و تاریکی و سکوت در این نقطهی بیداد جهان ضیافتی برپا کرده بود. کنار پنجره، آنجا که رو به ماه باز میشد، چمباتمه زده بودم و شب مهتابی مرا با خودش به هر کجا که میخواست میبرد. از صدای دوستی به خودم آمدم: «توی فکری؟» داشت مهربان نگاهم میکرد و لبخند میزد.
به ماه اشاره کردم.
- یاد شبهای مهتابی کنار دریاچهی گهر بخیر...
نگاهش طرف قاب پنجره چرخید و لحظهای به ماه نگاه کرد. خواستم بگویم تعدادی عکس رنگی از کوه و جنگل و ماه دارم که وقتی دلتنگ طبیعت میشوم به آنها نگاه میکنم، اما نگفتم. ممکن بود به توانایی من شک کند. گفت: «میدونم چی میگی. یاد شبهای دور آتیش، گپ زدنها و بحث کردنها بخیر...»
برگرفته از داستان: تنهایی ماه
more