OBS! Letar du efter en beställning lagd före 2025-09-29, 16:00? [klicka här]
lördag - 2025 04 oktober
{"Id":0,"Name":null,"Mobile":null,"Email":null,"Token":null,"Type":0,"ReferencerId":null,"VatConfirm":false,"PublicToken":null,"Culture":"sv-se","Currency":"sek","CurrencySign":"SEK","CountryIsoCode":"us","HasSubset":false,"Discount":0.0,"IsProfileComplete":false,"HasCredit":false,"LastActivity":"0001-01-01T00:00:00"}
login
Logga in
shopping cart 0
Kundvagn

Kundvagn

Menu

Produktinformation
ISBN: 9789647543700
Förlag: 'Ali
Åldersgrupp: Vuxen
Sidor: 504
Vikt: 580 g
Produktmått: 14 x 21 x 3 , 53 cm
Bokomslag: Pocketbok

Īlgār dukhtaram: Persiska (Farsi) 1398

ایلگار دخترم

Upplaga: 9
Författare: Fahīmah Pūrīyā
Betyg:
202 SEK
4-6 Veckor
Önskelista
Wishlist
Produktinformation
ISBN: 9789647543700
Förlag: 'Ali
Åldersgrupp: Vuxen
Sidor: 504
Vikt: 580 g
Produktmått: 14 x 21 x 3 , 53 cm
Bokomslag: Pocketbok
A Persian novel
more
رمان فارسی. داستان دو خواهر به نام مانی و مانلی است . که مانلی به خاطر اتفاقات بدی که در گذشته در زندگیش رخ داده است به خارج کشور سفر کرده و در آنجا ازدواج می کند و بچه دار می شود . ولی هنگام مانی و مادرش به دیدارش می روند مانلی دیگر به خانه بر نمی گردد و بعد از کلی جست و جو جسدش را پیدا می کنند و می فهمیند در اثر مصرف زیاد مواد مخدر کشته شده و علاوه بر این همسر مانلی متوجه می شود که مانلی مبتلا به بیماری … قسمتی از متن : ٢ ساعت بعد حدود ٦ بعد از ظهر امیررضا دوباره زنگ زد و این بار خود حاج رسول گوشیو برداشت. _بله؟ _سلام حاجی. چطوری ؟ حاج خانم و امیرعلی چطورن؟ _سلامتن.چه عجب یادی از ما کردی!چه خبر؟ _سلامتی.خبر خوش. _خیر اشاا… _خیره راستش میخوام یه سروسامونی به زندگیم بدم. _خدارو شکر ما که چند ساله داریم بهت میگیم.خودت این دست و اون دست کردی. _اخه حاجی من که نمی تونستم با هر کسی ازدواج کنم.باید یکیو پیدا میکردم که هم باب میل من باشه هم باب میل شما.و بالاخره هم پیدا کردم. یه دختر ایرانیه اصل و نسب دارو خوب. حاج رسول سرخ شد و با غیظ گفت: چی؟ توبه چه حقی این کارو کردی؟ امیررضا به صدایش حالت تعجب داد و گفت: یعنی چی؟شما خودتون هی اضرار می کردین زن بگیرم خب دارم میگیرم دیگه! _اکه گفتم زن بگیر فکرشم کردم.پاشو بیا ایران که خودم برات یه زن خوب در نظر گرفتم. مائده رو از خالت خواستگاری کردیم بله ام گرفتیم.تموم شد و رفت. امیررضا با لحنی گله دار گفت:من که بهتون گفنه بودم این کارو نکنین. _تو واسه خودت گفتی همین که گفتم.
more