Pidram Kuchulu va Malakih-yi Abr,ha: Persiska (Farsi) 1387

"پدرام" پسر بازیگوشی است كه قدر آب را نمی داند و آن را بی هیچ دلیلی هدر می دهد. او روزی همراه خانواده‌اش برای گردش به منطقه‌ای كه سال‌های پیش، سرسبز و زیبا بوده می رود. اما آن‌ ها متوجه می شوند كه به دلیل كمبود آب و بارندگی، منطقه ی مورد نظرشان، به زمینی خشك و بی آب و علف تبدیل شده است. پدرام بر سرچشمه ی خشك‌ شده ی آن‌ جا با ابری آشنا می شود كه او را به آسمان و نزد ملكه ی ابرها می برد. پسرك، پس از ملاقات با ملكه ی ابرها و گوش كردن به صحبت‌ های او، متوجه اشتباهش شده و درمی یابد كه هدر دادن آب، كار نادرستی است. ملكه به او می گوید: به علت همین بی توجهی های انسان‌ ها، ابرها از زمین قهر كرده‌اند و دیگر حاضر به باریدن نیستند. پدرام قول می دهد كه دیگر آب را هدر نداده و از این كار جلوگیری كند. پس از آن ابر سفید، پسرك را به زمین بازگردانده و پدرام كه به قولش وفادار است، از همان شب در مصرف آب صرفه جویی می كند.