OBS! Letar du efter en beställning lagd före 2025-09-29, 16:00? [klicka här]
fredag - 2025 03 oktober
{"Id":0,"Name":null,"Mobile":null,"Email":null,"Token":null,"Type":0,"ReferencerId":null,"VatConfirm":false,"PublicToken":null,"Culture":"sv-se","Currency":"gbp","CurrencySign":"£","CountryIsoCode":"us","HasSubset":false,"Discount":0.0,"IsProfileComplete":false,"HasCredit":false,"LastActivity":"0001-01-01T00:00:00"}
login
Logga in
shopping cart 0
Kundvagn

Kundvagn

Menu

Produktinformation
Originaltitel: The Lady in the Lake
ISBN: 9786226388412
Förlag: Anāpinā
Åldersgrupp: Vuxen
Sidor: 376
Vikt: 479 g
Produktmått: 14 x 21 x 4 , 3 cm
Bokomslag: Inbunden

Bānūyī dar Daryāchah: Persiska (Farsi) 1403

بانویی در دریاچه

Författare: Raymond Chandler
Betyg:
12,69 £
4-6 Veckor
Önskelista
Wishlist
Produktinformation
Originaltitel: The Lady in the Lake
ISBN: 9786226388412
Förlag: Anāpinā
Åldersgrupp: Vuxen
Sidor: 376
Vikt: 479 g
Produktmått: 14 x 21 x 4 , 3 cm
Bokomslag: Inbunden
A couple of missing wives—one a rich man's and one a poor man's—become the objects of Marlowe's investigation. One of them may have gotten a Mexican divorce and married a gigolo and the other may be dead. Marlowe's not sure he cares about either one, but he's not paid to care.
more
چهارمین رمان استاد داستان جنایی ریموند چندلر با حضور فیلیپ مارلو. در بانوی در دریاچه، استاد داستان های جنایی جذاب و پیچیده، ریموند چندلر، داستان زن و شوهر گم شده را برای ما به ارمغان می آورد - یکی مرد ثروتمند و دیگری یک مرد فقیر - که به موضوع تحقیقات فیلیپ مارلو تبدیل شده اند. یکی از آنها ممکن است از یک مکزیکی طلاق گرفته باشد و با یک ژیگولو ازدواج کرده باشد و دیگری ممکن است مرده باشد. مارلو مطمئن نیست که به هیچ کدام از آنها برایش مهم باشند، اما او که برای اهمیت دادن پول نمی گیرد. در بخشی از کتاب آمده است: " مردک دراز غرید: اسمش هم به گوشم نخورده. کارتم را برداشت، و بی آنکه حتی نگاهی به من بیاندازد، برگشت توی دفترش از قفل بادی در صدایی مثل اپرقه بلند شد و نیزه فرامست لبخندی شیرین و توأم با تأسف نثارم کرد. من هم با چشمکی وقیح جوابش را دادم. سیگار دیگری دود کردم و مدت دیگری گذشت. کم کم داشت از کمپانی جیلرلین خوشم می آمد. ده دقیقه بعد، دوباره همان در باز شد. جناب رئیس کلاه به سر بیرون آمد و با الحتی خشن اعلام کرد که خیال دارد به سلمانی برود. پای بر فرش چینی گذاشت و با قدم های بلند و ورزشکارانه، و در حالی که بدنش را تاب می داد، به راه افتاد. در نیمه مسیر ، ناغافل برگشت و به سمت جایی که من نشسته بودم آمد."
more