Khānah-i darham shikastah (Riwāyat-i az dawrān-i jawānī dar Ālmān): Persiska (Farsi) 1401
خانه درهم شکسته ( روایتی از دوران جوانی در آلمان )
13,11 £
Dela
Wishlist
ISBN:
9789644891809
Översättare:
Mīnū La'l Rawshan
Förlag:
Tarh-i naw
Åldersgrupp:
Vuxen
Sidor:
192
Vikt:
230 g
Bokomslag:
Pocketbok
In 1965 the German journalist Horst Krüger attended the Auschwitz trial in Frankfurt, where 22 former camp guards were put on trial for the systematic murder of over 1 million men, women and children. Twenty years after the end of the war, this was the first time that the German people were confronted with the horrific details of the Holocaust executed by 'ordinary men' still living in their midst.
The trial sent Krüger back to his childhood in the 1930s, in an attempt to understand 'how it really was, that incomprehensible time'. He had grown up in a Berlin suburb, among a community of decent, lower-middle-class homeowners. This was not the world of torch-lit processions and endless ranks of marching SA men. Here, people lived ordinary, non-political lives, believed in God and obeyed the law, but were gradually seduced and intoxicated by the promises of Nazism. He had been, Krüger realised, 'the typical child of innocuous Germans who were never Nazis, and without whom the Nazis would never have been able to do their work
more
هورست كروگر، روزنامهنگار آلمانيِ زاده 1919 پس از شركت در جلسات محاكمه رسيدگي به جنايات آشويتس در سال 1964 تصميم ميگيرد به عنوان آخرين بازمانده از خانواده خود و به جاي همه آنها كه نفهميدند يا نخواستند بفهمند، آنچه را فهميده روايت كند؛ جنگ را، جدايي و فقدان را و هيتلر را. هيتلري كه به قول او اول كه روي كار آمد، خودِ امر هنري و متعالي بود. آلمانيهاي بلاتكليف و سرخورده از شكستهاي پيشين و نيازمند به مناسبات غيرعقلاني، كتاب صدراعظم جديد را آنچنان مشتاقانه ميخواندند كه گويي اميدي سترگ براي نجات قوم آلماني در آن نهفته است: كتاب رستگاري، آنچه هيتلر را به بتي بدل كرد كه به گفته كروگر «اگر سال 38 كسي عليه هيتلر دست به اسلحه ميبرد، براي دستگيرياش نيازي به گشتاپو و اِساِس نبود؛ مردم خودشان او را در هيأت قاتل مسيح به دار ميآويختند»، نه احساسي برآمده از بصيرتي سياسي، بلكه عطشي معنوي در خود داشت: نگاهي به آسمان در انتظار موعود. كروگر از زخمهاي دوران نوجواني و جوانياش در زمان جنگ جهاني دوم در برلين مينويسد؛ از خانواده غيرسياسياش و از آلمانيهاي بيآزاري كه «هيچوقت نازي نبودند، اما نازيها بدون آنها هيچوقت نميتوانستند به قدرت برسند.» او از ناباورياش از رفتن هيتلر مينويسد: «شبيه معجزه است كه زبان آلماني بدون هيتلر هم وجود دارد؛ كه عليه او هم ميتواند وجود داشته باشد؛ اينكه ميتوان چنين كاري كرد. خود حروف آلماني؛ جملههاي آلماني عليه هيتلر! اما آيا هيتلر رفته است؟ او هنوز درون ما وجود دارد؛ او هنوز در تاريكي و زيرزمين فرمانروايي ميكند… هيتلر… فكر ميكنم او با ما ميماند؛ تا ابد!»
more