مجموعه داستان کوتاه.
به خودم می گويم: «كاش زودتر بروند.» حس می كنم خيسم. عجيب بدم می آيد از اين روزها. صبر می كنم تا سر و صداها بخوابد. صدای ب ...
مجموعه داستان کوتاه.
به خودم می گويم: «كاش زودتر بروند.» حس می كنم خيسم. عجيب بدم می آيد از اين روزها. صبر می كنم تا سر و صداها بخوابد. صدای بسته شدن در می آيد و صدای چرخيدن كليد توی قفل. ديگر تمام. باورم نمی شود حالا ديگر آزادم. مهم تر از همه تنهايم. اين روزها تنهايی را خيلی دوست دارم. دلم نمی خواهد توی اين روزها جايی بروم. هی فكر می كنم خيسم. هی يواشكی خودم را لمس می كنم، مبادا جايی نم داده باشد و لك بشود.
We are using technologies like Cookies and process personal data like the IP-address or browser information in order to personalize the content that you see. This helps us to show you more relevant products and improves your experience. we are herewith asking for your permission to use this technologies.