سحر فارسی 1394

Saḥar

نویسنده: Ārizū Malikʹzādah

امتیاز:

284 SEK

4 تا 6 هفته

کتاب‌های مقوایی

284 SEK

انتخاب تعداد

اشتراک‌گذاری

لیست علاقه‌مندی‌ها

Seeing Hassan's silence, Shahrukh didn't say anything, but he knew in his heart that his words were not true and he liked Sahar in his heart. But in general, he was a free and comfortable boy and did not commit himself to such relationships. Shahrukh said to himself, "Finally, he has to come with me. I spent a lot of time with him. He must get off the naughty donkey, otherwise, I will get him off." With these thoughts, a smile appeared on his lips and he and Hassan entered the coffee shop.

شاهرخ که سکوت حسن را دید چیزی نگفت اما در دل می دانست که حرف هایش صحت ندارد و ته دلش از سحر خوشش می آید. اما در کل پسری آزاد و راحت بود و خیلی خودش را پایبند این گونه روابط نمی کرد. شاهرخ با خود گفت «بالاخره مجبوره با من راه بیاد من زیادی براش وقت گذاشتم باید از خر شیطون پیاده شه وگرنه پیاده اش می کنم.» با این افکار لبخندی روی لب هایش نشست و با حسن داخل کافی شاپ شدند.