Note! Looking for an order placed before 2025-09-20, 16:00? [Click Here]
شنبه - 12 مهر 1404
{"Id":0,"Name":null,"Mobile":null,"Email":null,"Token":null,"Type":0,"ReferencerId":null,"VatConfirm":false,"PublicToken":null,"Culture":"fa-ir","Currency":"sek","CurrencySign":"SEK","CountryIsoCode":"us","HasSubset":false,"Discount":0.0,"IsProfileComplete":false,"HasCredit":false,"LastActivity":"0001-01-01T00:00:00"}
login
ورود
shopping cart 0
سبد خرید

سبد خرید

Menu

اطلاعات محصول
شابک: 9789641932901
ناشر: 'Ali
گروه سنی: بزرگسال
صفحات: 950
وزن: 825 g
ابعاد: 14 x 21 x 6٫65 cm
جلد کتاب: شومیز

یغمای بهاری فارسی 1397

Yaghmā-yi bahārī

ویرایش: 2
نویسنده: Aʻẓam Kalāntarī
امتیاز:
326 SEK
4 تا 6 هفته
لیست علاقه‌مندی‌ها
Wishlist
اطلاعات محصول
شابک: 9789641932901
ناشر: 'Ali
گروه سنی: بزرگسال
صفحات: 950
وزن: 825 g
ابعاد: 14 x 21 x 6٫65 cm
جلد کتاب: شومیز
A Persian novel
more
رمان فارسی. امروز پنجمین خرابکاریه، مراسم چهلم خراب شه دودمان همه رو به‬ باد می‬دم.‬ ‫صدای فریادش آن قدر گویا و رسا بود که صدا از هیچ کس در نمی‬ آمد.‬ ‫معمولا از زمانی که برگشته بود، صدایش به گوش کسی نمی رسید و‬ ذات کم‬ حرفش با خارج رفتن هم عوض نشده بود.‬ ‫سر همه پایین بود و کسی آتش گرفتن خرمن گندم را گردن نمی‬ گرفت.‬ ‫دندان قروچه ای کرد و نفرتش از این ملک و خان بودن را سر آن ها‬ خالی کرد:‬ ‫_وای به روز کسی که بدونم تموم این خرمن سوزوندنا، زیر سر اونه. پوستشو میکَنم توش پر کاه می کنم، بشه مترسک باغ و مزرعه!‬ ‫نگاهش روی تک تک رعیت چرخید و بی حرف به طرف سر سرای‬ خانه‬ رفت.‬ ‫در آشپزخانه صدای دیگ های چُدن و مس به هوا بود و هرکس‬ مشغول کاری‬ بود.‬ ‫چهلم هدایت خان بود و کل بزرگان دعوت بودند.‬ ‫بدلیل مرگ ناگهانی پدرش هدایت خان، با تلگرافی به ایران بازگ‬شت و جایی‬ باید می ماند که برای رهایی، قید خان بازی و ثروت و زمین ها را زد و‬ برای‬ درس خواندن به امریکا رفت.‬ ‫ماه منیر که پشت در اندرونی فالگوش ایستاده بود اما چیزی دستش را‬ نگرفت،‬ با لب هایی آویزان به سمت مطبخ رفت.‬ ‫چشمش که به مادرش پای دیگ افتاد، با لحنی سؤالی پرسید:‬ ‫_گوش وایستادم ولی…
more