چقدر در تاریکی بالا می رویم فارسی 1403
Chiqadr dar Tāriki Bālā Mī'ravīm
12٫85 £
اشتراکگذاری
Wishlist
عنوان اصلی:
How High We Go in the Dark
شابک:
9786001828614
مترجم:
Abu'al-faz̤l Naṣrī
ناشر:
Kitabsara-yi Tandis
گروه سنی:
بزرگسال
صفحات:
352
وزن:
278 g
ابعاد:
14 x 21 x 3٫2 cm
جلد کتاب:
شومیز
Dr. Cliff Miyashiro arrives in the Arctic Circle to continue his recently deceased daughter's research, only to discover a virus, newly unearthed from melting permafrost. The plague unleashed reshapes life on earth for generations. Yet even while struggling to counter this destructive force, humanity stubbornly persists in myriad moving and ever-inventive ways.
Among those adjusting to this new normal are an aspiring comedian, employed by a theme park designed for terminally ill children, who falls in love with a mother trying desperately to keep her son alive; a scientist who, having failed to save his son from the plague, gets a second chance at fatherhood when one of his test subjects-a pig-develops human speech; a man who, after recovering from his coma, plans a block party for his neighbors who have also woken up to find that they alone have survived their families; and a widowed painter and her teenaged granddaughter who must set off on a cosmic quest to locate a new home planet.
From funerary skyscrapers to hotels for the dead, How High We Go in the Dark follows a cast of intricately linked characters spanning hundreds of years as humanity endeavors to restore the delicate balance of the world. This is a story of unshakable hope that crosses literary lines to give us a world rebuilding itself through an endless capacity for love, resilience, and reinvention. Wonderful and disquieting, dreamlike, and all too possible.
more
تازگیها مدام به زمانهایی که سرتاپای اعضای گروه آغشته به گل و آب بود، به آن اتاق تمیز سرهمبندیشده و ماسکهایی که فیلترهای آنها نیاز به تعویض داشت، فکر میکنم. به نظر من تصمیم دیو در مورد تزریق ویروس به یک موش، یکی از بدنامترین ناقلان بیماری در تاریخ، اشتباه بود. گفتهاند که هر چیز غیرعادی را گزارش دهیم، قرنطینه باید تمدید شود و هردو هفته باید منتظر محموله تدارکات باشیم. گفتهاند در صورت نیاز تیمهای پزشکی مقابله با خطرات زیستی به اینجا اعزام خواهند شد. هرشب حین تماس تصویری با خانوادهام به خواب میروم. همیشه وقتی بیدار میشوم انتظار دارم یک جای کار بلنگد - تب، خشکی گردن یا التهاب پوست. توی آینه سانت به سانت بدنم را وارسی میکنم. همه ما منتظر همهچیز و هیچچیز هستیم. رویای برگشتن به خانه و بهآغوشکشیدن خانوادهام را میبینم.
در دنیای واقعی، مردم خودشان را با بیاطلاعی، سیاست و اعتقاداتشان تسلی میدهند اما اینجا در میان این گنبدها فقط اعداد و ارقام هستند که اهمیت دارند. یولیا بیخیال دویدن شد و پرتره اعضای تیم را هم نیمهکاره رها کرد. یکسره به خودمان میگوییم که کارمان را تمام میکنیم و به خانه برمیگردیم. بعضی روزها خودم هم این حرف را باور میکنم. لباسهای زمستانی دخترم را میپوشم، دوگو را برمیدارم و وارد توندرا میشوم. کلارا را زیر شفق قطبی در کنار خودم تجسم میکنم. سوار ماشینهای همهجارو نمیشوم. پیاده راه میافتم و خودم را به لبهی دهانه میرسانم. پیش خودم تصور میکنم که مجسمه، آن ویروس و تمام چیزهای دیگری را که یخ از ما پنهان کرده بود، میمکد و شکم سنگیاش از تمام چیزهایی که میتوانند به ما آسیب برسانند، پر میشود. به دخترم میگویم دوستش دارم و دوگو را توی دهانه میاندازم. منتظرم تا زمین تمام آن چیزهای دفننشده را بازپس بگیرد. پیاده به پایگاه برمیگردم. به سختی میتوانم نفس بکشم.
more