Note! Looking for an order placed before 2025-09-20, 16:00? [Click Here]
شنبه - 12 مهر 1404
{"Id":0,"Name":null,"Mobile":null,"Email":null,"Token":null,"Type":0,"ReferencerId":null,"VatConfirm":false,"PublicToken":null,"Culture":"fa-ir","Currency":"eur","CurrencySign":"€","CountryIsoCode":"us","HasSubset":false,"Discount":0.0,"IsProfileComplete":false,"HasCredit":false,"LastActivity":"0001-01-01T00:00:00"}
login
ورود
shopping cart 0
سبد خرید

سبد خرید

Menu

اطلاعات محصول
شابک: 9786003262966
ناشر: Afraz
گروه سنی: بزرگسال
صفحات: 180
وزن: 260 g
ابعاد: 14 x 21 x 1٫26 cm
جلد کتاب: شومیز

من که آهو نیستم فارسی 1398

Man kih āhū nīstam

نویسنده: Maḥmūd Ṭayyārī
امتیاز:
14٫83 €
4 تا 6 هفته
لیست علاقه‌مندی‌ها
Wishlist
اطلاعات محصول
شابک: 9786003262966
ناشر: Afraz
گروه سنی: بزرگسال
صفحات: 180
وزن: 260 g
ابعاد: 14 x 21 x 1٫26 cm
جلد کتاب: شومیز
A Persian play.
more
نمایشنامه فارسی. به همراه آنوفل، گلبانگ و چهار تک پرده. طرح صحنه: مزرعه. کناره‌ های نیلی کوه. و گنجشک‌ ها. سه زن در حالِ کار در مزرعه. آنها در یک ردیف، کاملاً خم شده، با دست‌ هایی پر از علف یا نشاء، وجین می‌ کنند. آفتاب تندی است و حرفی بین‌ شان نیست. نساء: از مردت چه خبر؟ مارجان: شنیده بودم یکی بیمارستان شلوغه، یکی قبرستان. نمی‌ دونستم زندان بدتر از این دو جاست. خانم گل: دیدی‌ اش بالاخره؟ اجازه ملاقات بهت دادن؟ مارجان: یک قیامتی بود که نپرس. مور و ملخ آدم. پشیمانی سگ آوردم تا برگشتم. بچه هم اسهالی... در افق رو به‌ رو، تصاویر ثابت یا متحرک زیر ارائه می‌ شود: ١- نمای خارجی محوطه بیرون و سردرِ زندان رشت. ٢- مارجان با بقچه و بچه‌ ای در بغل در صف ملاقات. ٣- آگل از پشت میله‌ ها درحالی‌ که دست‌ هایش را برای گرفتن بچه‌ اش دراز کرده. ٤- نیم‌ رخ مارجان در لبخند مُرده و اشک. خانم گل: بیچاره مارجان، چه سرنوشتی داره. هلاک شد با یک بچه، توی یک شهرِ بی در و دروازه. مارجان:چاره داشتم، خودم رو می‌ انداختم زیر ماشین، از شّرِ این زندگی نکبت راحت می‌ شدم. نساء: [ با نگاهی به دور، به گوشه‌ ی راست انتهای صحنه ] ببین کی داره می‌ آد. مارجان: گل‌ خانم! اونجا رو... آن‌ها حین کار سرشان را بالا می‌ گیرند. چه کیفی، چه عینکی... خانم گل:کلاه‌ ش... نساء: با پول ما دهاتی‌ ها چه سر و وضعی بهم می‌ زنن! خانم گل:هر چه باشه، اون یه دکتره. نساء: دکتر نیس که بابا، شمام دلتون خوشه! این یارو خون‌ گیره‌ ست، مأمور مالاریا... مارجان: این مالاریا هم عجب دکانی شده برای بعضی‌ ها. چند تا قرص به آدم می‌ دن، یه شیشه خون از آدم می‌ گیرن. بیچاره خانمی رو این‌ قدر خون ازش گرفتن، نا نداره راه بره! نساء: اون که رماتیسم داره، پا درد امانش رو بریده! خانم گل: هیس... داره می‌ آدش. نساء، نساء! مُرده‌ شور برده... نسا: یه چیزی می‌ خوام ازش بپرسم. خانم گل:ای وای، خوبیت نداره. به نظر آشناست. نساء: باشه خب، می‌ خوام یه کم سر به‌ سرش بذارم. مارجان: تنت می‌ خاره؟ خیلی وقته مردت کتکت نزده؟ نساء: آرزوشو دارم، کو مرد و سرپناه؟
more