Angushtar-i ʻaqīq: Persian 1399
انگشتر عقیق
198 SEK
Share
Wishlist
A Persian novel.
more
رمان فارسی. منوچهر با کلیدی که به دست داشت؛ در خانهاش را گشود و من و مادرم داخل منزل او شدیم و بعد از گفتن خیرمقدم سمت اتومبیلش برگشت تا چمدانهایم را از درون صندوقعقب اتومبیل برداشته و به داخل خانه بیاورد. خانهای که نخستین بار حدود هشتاد روز پیش به آنجا آمده بودم و اکنون برای دومین بار بود که به خانه منوچهر قدم میگذاشتم، اما این بار غمگینتر و افسردهتر از سابق بودم، وقتی وارد اتاق پذیرایی شدم؛ با بیحوصلگی روسریام را از سر کندم و بر روی کنسول گذاشتم، با سردرگمی نگاهی به اطراف انداختم و درحالیکه با پاهای بیرمق به داخل سالن پذیرایی میرفتم، کیفدستیام را بر روی میز ناهارخوری گذاشتم و بارانیام را از تن بیرون کرده روی دسته مبل انداختم و با کولهباری از اندوه که بر روی شانههایم سنگینی میکرد روی کاناپه نشستم و سر در گریبان فروبردم، مادرم قبل از آنکه داخل سالن پذیرایی شود، پالتو پوست خز و کیف چرمیاش را از رختآویزی که کنار در ورودی خانه نصب بود آویزان کرد، درحالیکه چهرهاش بسیار کلافه مینمود داخل سالن پذیرایی شد و از هر گوشهای روسری و کیف و بارانیام را برداشت و آنها را از جالباسی آویزان کرد، سپس سمت من آمد و روبرویم نشست و به چهرهام خیره شد و گفت: از فرودگاه تا اینجا لام تا کام حرفی نزدی؟ نمیخوای بگی چی بهروزت اومده؟ اصلاً تو چته؟ دنیا که به آخر نرسیده؛ آخه این چه ریخت و قیافهایه که واسه خودت درست کردی؟ مگه کشتیهات غرقشده؟ حالا که خدا رو شکر بهسلامتی اومدی پیش مادر و برادرت، پس دیگه ماتم گرفتنت چیه؟
more