Sukūt-i tahmīnah: Dāstān-i buland: Persian 2014
سکوت تهمینه: داستان بلـــــــند
131 SEK
Share
Wishlist
Novel
more
تاكسى از خیابان وارد کوچهای شد که در دوطرفش تک و توکی ساختمانهای چند طبقه و تک و توکی هم خانههای دو طبقه بود. از یکی از خانهها درخت سرو بلندی سر از کوچه درآورده بود. از چند ساختمان که رد شدند، راننده ناگهان ترمز کرد و گفت، به گمانم همینجا باشد. و سر كوچهی تنگ و بنبستی نگه داشت. فرز و چابک از تاکسی پیاده شد و دو چمدان را از صندوق عقب بیرون آورد و توی کوچه کنار دیوار گذاشت. شهرزاد هم پیاده شده بود. راننده پولهایی را که شهرزاد به او داد، گرفت و بیآنکه بشمرد، در جیب گذاشت. شهرزاد نگاهی به دور و بر خود کرد. راننده پرسید، همینجاست؟
شهرزاد همانطور که بقیه پول را در کیف میگذاشت، گیج و بی هوا گفت، «امیدوارم.»
more