Falsafah-yi dūstī (khirad va ḥikmat-i zindigī 8): Persian 1401

فلسفه ی دوستی (خرد و حکمت زندگی 8)

Author: Alexander Nehamas

Rating:

13.25 £

4-6 Weeks

Paperback

13.25 £

Select Quantity

Wishlist

This work, with easy concepts and sentences, talks about the philosophy of friendship and competition that can cast a shadow on people's lives and relationships that can more or less affect aspects of people's lives. The book presents a comprehensive picture of a friend and then creates an understanding of friendship by considering both positive and negative aspects of friendship. This understanding can have an impact on the formation of the identity and personality of people. Great philosophers have addressed this issue. Excerpt from the book: When we have a strong friendship, it pleases me to think that you understand me even better than I do. We often rely on our friends to show us things that we cannot see ourselves. But if the foundation of our friendship is not that strong, the idea that I know you better than yourself will come across as arrogant, domineering, and unpleasant. This is exactly how Serge felt when Mark stepped into a shoe that Serge couldn't really like that painting. In his opinion, either Mark should really try to understand what Serge liked about this painting, or he should not voice his criticism. Despite this, Serge admits that he never told Mark what he thought about his girlfriend, because he didn't want to hurt his feelings. “When you asked me what I thought of Paula… did I say she was ugly, disgusting, or tacky? I could tell." And just based on his reaction to cigarette smoke, he attacks his character. Is it just because of that? No, because in friendship everything is connected and everything "makes sense" - something good and pleasant when the friendship lasts, and something unpleasant when it is on the verge of collapse. It goes without saying that when Serge says that he has never expressed his true feelings about Paula and now he does, it actually shows that he doesn't care about Mark's feelings anymore, just as his feelings don't matter to Mark. . Sometimes, their anger gets so high that it leads to a fight. But only Evan gets hurt while separating them. Apparently, the argument helps to subdue their anger and they try to reconcile once again. But when a friendship goes downhill, the smallest incident can take on a huge and tragic significance.

این اثر، با مفاهیم و جملات آسان، در مورد فلسفه ی دوستی و رقابت هایی که می تواند بر زندگی افراد سایه بیافکند و رابطه هایی که کم و بیش می تواند بر جنبه های زندگی افراد اثر بگذارد، صحبت می کند. کتاب تصویر جامعی از خود دوست ارائه می دهد و سپس با در نظر گرفتن هر دو جنبه ی مثبت و منفی دوستی، درکی از دوستی خلق می کند، این فهم می تواند در شکل گیری هویت و شخصیت افراد تاثیر داشته باشد، نهاماس باتوجه به نظرات فیلسوفان بزرگ، به این موضوع پرداخته است. گزیده ای از کتاب: وقتی دوستی محکمی بینمان برقرار است، این فکر که شما حتی بهتر از خودم مرا درک می کنید خرسندم می کند. ما اغلب روی دوستانمان حساب می کنیم که همچون آینه چیزهایی را نشانمان بدهند که خودمان نمی توانیم ببینیم. اما اگر بنیان دوستی مان آن قدرها محکم نباشد، این عقیده که من شما را بهتر از خودتان می شناسم به نظرتان متکبرانه، سلطه جویانه و نامطبوع خواهد آمد. این دقیقا همان حسی است که به سرژ دست داد، وقتی مارک پا را در یک کفش کرد که ممکن نیست سرژ واقعا از آن تابلو خوشش آمده باشد. به نظر او، یا مارک باید واقعا تلاش کند بفهمد سرژ از چه چیز این تابلو خوشش آمده یا باید انتقاداتش را بر زبان نیاورد. با وجود این، سرژ اعتراف می کند تا به حال به مارک نگفته است که درباره ی دوست دخترش چه فکری می کرده است، چون نمی خواسته احساسات او را جریحه دار کند. او به مارک می گوید: «وقتی از من پرسیدی نظرم درباره ی پائولا چیست… گفتم که زشت است، منزجرکننده است یا نچسب است؟ می توانستم بگویم.» و فقط براساس واکنش او به دود سیگار، شخصیتش را هدف حمله قرار می دهد. آیا فقط به همین دلیل است؟ نه، چون در دوستی همه چیز به هم وابسته است و هر چیزی «معنایی دارد»- وقتی دوستی پابرجاست، چیزی خوب و مطبوع و وقتی در آستانه ی فروپاشی است چیزی ناخوشایند. گفتن ندارد که وقتی سرژ گفت تا به حال نظر واقعی اش درباره ی پائولا را بیان نکرده است و حالا بیانش می کند، در واقع نشان می دهد که او دیگر به احساسات مارک اهمیتی نمی دهد، درست همان طور که احساسات او برای مارک مهم نیست. باری، عصبانیتشان آن قدر بالا می گیرد که به زد وخورد می کشد. اما فقط ایوان، حین جدا کردنشان، صدمه می بیند. ظاهرا مشاجره به فرونشستن خشمشان کمک می کند و بار دیگر تلاش می کنند با هم آشتی کنند. اما وقتی دوستی در سراشیب سقوط می افتد، کوچک ترین حادثه ممکن است اهمیتی بزرگ و مصیبت بار پیدا کند.