Chīzʹhāyī hast kih namīdānī: Persian 1398
چیزهایی هست که نمی دانی
10.64 £
Share
Wishlist
ISBN:
9786008320357
Publisher:
360 Darajah
Age Group:
Adult
Pages:
168
Weight:
210 g
Dimensions:
14 x 21 x 1.18 cm
Book Cover:
Paperback
A Persian novel.
more
رمان فارسی.
بايد بگويم از آن جايي كه دغدغه هاي ديروز آدم با امروز و فردا يكسان و يك شكل نيست، چيزهايي هست كه نميداني را منتصب به تجربهها و ديدهها و شنيدههاي نوجواني و قسمتي از جوانيام ميدانم كه در اين دوران هر كجا دلم نخواست و نتوانستم حرف بزنم، نوشتماش اين كه آدم دلش نخواهد با كسي حرف بزند، خودش مملو از حرف است...
قسمتی از کتاب:
اواخر سال اول دبیرستان بود پس از گود برداری ساختمانی که دقیقا کنار مدرسه مان بود، تَرک هایی روی دیوار مدرسه به وجود آمد و هر لحظه احتمال تخریب مدرسه وجود داشت.
مدرسه تعطیل شد و بعد از اعتراض دسته جمعی اولیا باید فکری به حال ما دانش آموزانِ خرسند از این اتفاق، می کردند.
خلاصه پس از کلی اعتراض و رفت و آمد اولیا چارهای جز این نبود که چند ماهِ پایانی آن سال تحصیلی، شیفت بعد از ظهر مدرسه راهنمایی دخترانه را که چند خیابان با مدرسهی ما فاصله داشت در اختیار دبیرستان پسرانه بگذارند تا در این مدت فکری به حال مدرسهی در حال تخریبِ ما بکنند.
بعد از دو هفته تعطیلی باید دوباره می رفتیم مدرسه، به یک مدرسهی جدید با فضایی کاملا دخترانه، همیشه وقتی از مقابل مدرسه دخترانه می گذشتم برایم جالب بود بدانم مدرسهی دخترها چه فرقی با مدرسه ما دارد؟
برای همین از همان لحظهی اول که وارد مدرسهی دخترانه شدیم با دقت به اطرافم نگاه میکردم، انصافا همه چیز با سلیقه تر بود، مدیر و ناظم هم خیلی حواسشان جمع ما بود که دست از پا خطا نکنیم.
تحصیل در این مدرسه حس غریبی داشت، بوی عطر روپوش دخترانهای که در کلاس جا می ماند و تارهای بلند موهایی که هراز چند گاهی روی میز و نیمکت دیده می شد، بیانگر دنیایی از جنس دیگر بود، دنیایی پر از قصه، لااقل برای من که این گونه بود.
همیشه برایم سوال بود دختری که در شیفت صبح جای من روی این نیمکت می نشیند، چه شکلی ست؟ درسش خوب است یا نه؟ موهایش بور است یا مشکی؟ رنگ چشمانش چطور؟ شلوغ است یا آرام؟
هیچ وقت هیچ ردی از خودش به جا نمی گذاشت، نیمکت ما دو نفره بود و آن سمتی که من می نشستم برخلاف سمت دیگر حتی یک خط خوردگی هم روی میز دیده نمی شد.
دو هفتهای از رفتنمان به مدرسه می گذشت، یک روز وقتی روی نیمکت نشستم و طبق عادت خواستم کیفم را در جامیزی بگذارم متوجه کتابی در زیر میز شدم.
همان رُمانی بود که سه روز تمام خانه را زیر و رو کرده بودم اما پیدایش نمی کردم، یک برگهی کوچک در صفحهی اول کتاب قرار داشت که با دست خطی دخترانه روی آن نوشته شده بود:
سه روز پیش این کتاب را زیر میز جا گذاشته بودی، دو خط اولش را که خواندم نتوانستم ادامهاش را نخوانم، امیدوارم من را ببخشی که کتابت را بیاجازه بردم.
بی معطلی کتاب را باز کردم و نزدیک صورتم بردم و نفس کشیدم، عطر دخترانهاش در صفحات کتاب جا مانده بود و حالا میان این همه ابهام، سه نشانه از دختری که شیفت صبح روی نیمکت من می نشست را پیدا کرده بودم:
دست خطش، بوی عطرش و اینکه ادبیات دوست دارد، اهل قصه بود و نمی دانست خودش در ذهن من به قصهای پرحرف و راز تبدیل شده است.
more