Note! Looking for an order placed before 2025-09-20, 16:00? [Click Here]
الجمعة - 1447 18 ربيع الآخر
{"Id":0,"Name":null,"Mobile":null,"Email":null,"Token":null,"Type":0,"ReferencerId":null,"VatConfirm":false,"PublicToken":null,"Culture":"ar-sa","Currency":"usd","CurrencySign":"$","CountryIsoCode":"us","HasSubset":false,"Discount":0.0,"IsProfileComplete":false,"HasCredit":false,"LastActivity":"0001-01-01T00:00:00"}
login
تسجيل الدخول
shopping cart 0
السلة

السلة

المجموع
0  
ContinuetoCheckout

Menu

  • Shīruyah-yi nāmdār (Adabīyāt-i 'āmah)
معلومات المنتج
العنوان الأصلي: شیرویه نامدار (ادبیات عامه)
 ISBN رقم: 9789643116040
الناشر: Quqnus
الفئة العمرية: البالغون
الصفحات: 464
الوزن: 498 g
أبعاد المنتج: 14 x 21 x 4٫2 cm
غلاف الكتاب: غلاف ورقی
Subjects:

شیرویه نامدار (ادبیات عامه) الفارسية 1394

Shīruyah-yi nāmdār (Adabīyāt-i 'āmah)

المؤلف: 'Aliriza Sayf-al-dini
التقييم:
23٫22 $
4 إلی 6 اسبوع
قائمة الأمنيات
Wishlist
معلومات المنتج
العنوان الأصلي: شیرویه نامدار (ادبیات عامه)
 ISBN رقم: 9789643116040
الناشر: Quqnus
الفئة العمرية: البالغون
الصفحات: 464
الوزن: 498 g
أبعاد المنتج: 14 x 21 x 4٫2 cm
غلاف الكتاب: غلاف ورقی
A story from Iranian folklore literature.
more
"«روایت کرده‌اند قیس رماح و فیروز با لشکر همه جا می‌رفتند تا به دره کوهی رسیدند که سپاه شیرزاد در آن‌جا بودند. قیس با لشکر آن‌جا توقف کردند و چون شب شد فیروز گفت: «من چهار هزار کس برمی‌دارم و بر ایشان شبیخون می‌زنم و در طلوع صبح شما برخیزید و سوار شوید و باقی لشکر را به چهار سردار بر ایشان قرار دهید و اول سرداری را با لشکر می‌فرستید و به فاصله نیم‌ساعت سردار دیگر می‌فرستی. به این طریق چهار سردار را می‌فرستی و آخر خودت می‌آیی. دیگر کار نداشته باش که شکست سپاه و زنده گرفتن شیرزاد با من. » قیس قبول کرد، اما چون پاسی از شب گذشت فیروز چهار هزار کس را برداشت و روانه گردید. اما از آن جانب لشکر روم با خاطرجمع در خیمه‌های خود نشسته و خوابیده بودند که فیروز مانند اجل معلق به حوالی اردوی ایشان رسید و لشکر را در گوشه‌ای باز داشت و خود پیاده روانه اردوی رومیان گردید و از یک جانب داخل شد و از هر گوشه و کنار گردش می‌کرد تا آن که به خیمه شیرزاد رسید دید پاسبانان خوابیده‌اند. آهسته پیش رفت و خود را به طبل چادر رسانید و طبل را از هم شکافت و داخل شد و چشمش بر جوانی افتاد که به بیست سالگی آثار مردی از چهره او هویداست.»"
more