قلبت را می بوسم الفارسية 1398
Qalbat rā mī'būsam
30٫85 $
مشاركة
Wishlist
It was like a mirage. I don't know, maybe it was his true self. I raised my lifeless hand and touched my eyes from around the corner, but honestly, I couldn't accept him anymore. Only at the last moment were Taha's long and hurried steps and his restless eyes embracing me. I saw that he was pulling, his supportive hands were holding my waist tightly. I tied my trembling hands to the collar of his dress. The pupils of his eyes slipped and he looked at me breathlessly.
more
انگار که سراب بود. نمیدانم شاید هم خود واقعی اش بود دست بی جانم را بلند کردم و از دور چشم هایم را لمس کردم، اما راستش دیگر نای پذیرا بودنش را نداشتم تنها لحظه ی آخر قدم های بلند و شتاب زده ی طاها و چشمهای بی قرارش که مرا در آغوش می کشید دیدم، دستهای حمایتگرش کمرم را محکم گرفته بود. دست های لرزانم را به یقه ی لباسش بند کردم. مردمک چشمهایش لغزیدند و نفس نفس زنان نگاهم کرد.
more
