گوشه های پنهان الفارسية 1397
Gūshah'ha-yi pinhān
31٫26 $
مشاركة
Wishlist
I sat in front of him and looked at his hand, which was moving quickly on the paper. He had dug his other hand into his hair like a claw, he paused a bit to support his head and made a few strokes with the tip of the pen slowly in the middle of the page, then again he wrote down what came to his mind on the page. Careless about the surroundings and thinking about the paper, he had completely forgotten my presence; As I looked at her movements with peace of mind, I spoke to myself from her mind, Mrs. Behrad, you are still sitting! You can go, yes, you don't need to sit in front of me and stare at my movements! You see that there is nothing to do. It is the middle of the afternoon and you are hungry now, it is clear from your color and face that you are recovering from hunger; disturbing you...
more
روبه رویش نشستم و نگاهم را دوختم به دستش که تند و تند روی برگه حرکت می کرد. دست دیگرش را پنجه وار در موهایش فرو کرده بود، تا تکیه گاه سرش باشد کمی مکث کرد با نوک خودکار چند ضربه به آرامی وسط برگه زد بعد دوباره مطلب آمده به ذهنش را روی برگه پیاده کرد. بی خیال به اطراف و متفکر به روی برگه حضور مـرا كاملاً فراموش کرده بود؛ همان طور که نگاهم به حرکات با طمأنینه اش بود، از ذهنش برای خودم حرف زدم خانم بهراد شما که هنوز نشسته اید! می توانید بروید ،بله لزومی ندارد که روبه روی من بیکار بنشینید و زل بزنید به حرکات من! می بینید که دیگر کاری نیست. وسط ظهر است و الان گرسنه هستید، از رنگ و رویتان مشخص است که دارید از گرسنگی پس می افتید؛ مزاحم شما....
more
