Note! Looking for an order placed before 2025-09-20, 16:00? [Click Here]
الجمعة - 1447 18 ربيع الآخر
{"Id":0,"Name":null,"Mobile":null,"Email":null,"Token":null,"Type":0,"ReferencerId":null,"VatConfirm":false,"PublicToken":null,"Culture":"ar-sa","Currency":"usd","CurrencySign":"$","CountryIsoCode":"us","HasSubset":false,"Discount":0.0,"IsProfileComplete":false,"HasCredit":false,"LastActivity":"0001-01-01T00:00:00"}
login
تسجيل الدخول
shopping cart 0
السلة

السلة

المجموع
0  
ContinuetoCheckout

Menu

  • Bī hamagān
معلومات المنتج
 ISBN رقم: 9786007505700
الناشر: Ishraqi
الفئة العمرية: البالغون
الصفحات: 504
الوزن: 453 g
أبعاد المنتج: 14 x 21 cm
غلاف الكتاب: غلاف ورقی
Subjects:

بی همگان الفارسية 1400

Bī hamagān

المؤلف: Nāzīlā Fardīnʹfar
التقييم:
28٫18 $
4 إلی 6 اسبوع
قائمة الأمنيات
Wishlist
معلومات المنتج
 ISBN رقم: 9786007505700
الناشر: Ishraqi
الفئة العمرية: البالغون
الصفحات: 504
الوزن: 453 g
أبعاد المنتج: 14 x 21 cm
غلاف الكتاب: غلاف ورقی
Subjects:
A Persian novel.
more
رمان فارسی. روی سکو که نشستم، آوار شدم و از پنجره به حیاط خانه خیره شدم، چه زود همه چیز در آستانه ی ساخته شدن خراب شده بود، یک ویرانی درست در آستانه ی آبادی، باورم نمی شد به خط پایان این دوی ماراتن رسیده ام، باورم نمی شد نتیجه ی تمام آن حسرت ها، انتظارها، آن شب گریه ها این پایان تلخ باشد، من به آرزویم رسیده بودم، دعاهایم مستجاب شده بود، امیدواری ام جواب داده بود، حمید آزاد شده بود، اما در نهایت ناباوری آخر قصه برخلاف انتظارم با جدایی تمام شده بود. انگار نویسنده ی قصه خواسته بود غافلگیرم کند و چه غافلگیری زشتی، چه پایان نفرت انگیزی، پایان همراه با وداع. آنجا نشسته و منتظر بودم که وارد حیاط شود، از حیاط بگذرد، از در خانه خارج شود و موسیقی تیتراژ این زندگی نواخته شود، آنجا نشسته بودم تا با نگاه بدرقه اش کنم برای آخرین بار قامت رعنایش را تماشا کنم و با او و زندگی ویران شده مان وداع کنم، نمی شد، این زندگی این بنای ویران دیگر سرپا نمی شد که حتی اگر به فرض محال می شد من دیگر نمی خواستم، این ویرانه حتی اگر آباد می شد دیگر از چشمم افتاده بود، حتی اگر درست می شد مثل پارچه ی پر از وصله پینه بود که رغبت نمی کردم نگاهش کنم، من به زندگی بدون اعتماد و بدون باور رغبتی نداشتم، زندگی که وفاداری ام در آن زیر سوال رفته بود و نگاه مرد تمام سال های زندگی ام به من پر از ناباوری بود. نه این زندگی دیگر زندگی نمی شد، حتی اگر حمید برمی گشت حتی اگر ما باز هم زیر یک سقف می بودیم یک جای کار می لنگید، ستون اصلی خانه مان سست بود و با تلنگری فرو می ریخت و من تحمل آوار دوباره را نداشتم پس یک مداد سیاه برداشتم و خودم با دستان خودم نقطه آخر خط این زندگی گذاشتم.
more