Note! Looking for an order placed before 2025-09-20, 16:00? [Click Here]
الجمعة - 1447 18 ربيع الآخر
{"Id":0,"Name":null,"Mobile":null,"Email":null,"Token":null,"Type":0,"ReferencerId":null,"VatConfirm":false,"PublicToken":null,"Culture":"ar-sa","Currency":"usd","CurrencySign":"$","CountryIsoCode":"us","HasSubset":false,"Discount":0.0,"IsProfileComplete":false,"HasCredit":false,"LastActivity":"0001-01-01T00:00:00"}
login
تسجيل الدخول
shopping cart 0
السلة

السلة

المجموع
0  
ContinuetoCheckout

Menu

  • Samfūnī-yi murdigān
معلومات المنتج
 ISBN رقم: Fer9780001221
الناشر: Gardun
الفئة العمرية: البالغون
الصفحات: 350
الوزن: 450 g
أبعاد المنتج: 14 x 21 x 2٫45 cm
غلاف الكتاب: غلاف ورقی
Subjects:

سمفونی مردگان الفارسية 1389

Samfūnī-yi murdigān

الطبعة: 3
المؤلف: ʻAbbās Maʻrūfī
التقييم:
27٫82 $
4 إلی 6 اسبوع
قائمة الأمنيات
Wishlist
معلومات المنتج
 ISBN رقم: Fer9780001221
الناشر: Gardun
الفئة العمرية: البالغون
الصفحات: 350
الوزن: 450 g
أبعاد المنتج: 14 x 21 x 2٫45 cm
غلاف الكتاب: غلاف ورقی
Subjects:
"Samfuni-yi murdigan", is a famous fiction by Abbas Ma'rufi. The book is the story of unfortunate people that carry on a death on their shoulders and continue it in mad.
more
"سمفوني مردگان" داستان پرآوازه ي عباس معروفي است. اين كتاب داستان شوربختي مردماني است كه مرگي را به دوش مي كشند و در جنون ادامه مي يابند. داستان، دود ملايمي زير طاق هاي ضربي و گنبدي كاروانسرا ي آجيل فروش ها بود. ته كاروانسرا چند باربر در يك پيت حلبي چوب مي سوزاندند و گاه اگر جرئت مي كردند كه دستشان را از زير پتو بيرون بياورند تخمه هم مي شكستند. پشت آنها در جايي مثل دخمه سه نفر در پاتيل هاي بزرگ تخمه بو مي دادند. دود و بخار به هم آميخت، و برف بند آمده بود. همه ي چراغ ها و حتي زنبوري ها روشن بود، و كاروانسرا از دور به دهكده اي در مه شبيه بود. سمت راست دالان در حجره ي "خشكبار معتبر" دو مرد به گرماي چراغ زنبوري روي ميز لم داده بودند. پشت ميز "اورهان اورخاني" نشسته بود و كنارش "اياز پاسبان". اياز گفت: "مثل شير پشت سرت ايستاده ام." اورهان نمي دانست چه كند. مردد بود. گفت: "تف سر بالا نباشد؟ قال قضيه را بكن." "اگر گوشه ي كار بيرون بيفتد چي؟" "نبايد بيفتد. بايد زرنگ باشي." اورهان لحظه اي فكر كرد، بعد نگاهش را از اياز دزديد، "مثل يوسف؟"
more