Note! Looking for an order placed before 2025-09-20, 16:00? [Click Here]
الأحد - 1447 20 ربيع الآخر
{"Id":0,"Name":null,"Mobile":null,"Email":null,"Token":null,"Type":0,"ReferencerId":null,"VatConfirm":false,"PublicToken":null,"Culture":"ar-sa","Currency":"usd","CurrencySign":"$","CountryIsoCode":"us","HasSubset":false,"Discount":0.0,"IsProfileComplete":false,"HasCredit":false,"LastActivity":"0001-01-01T00:00:00"}
login
تسجيل الدخول
shopping cart 0
السلة

السلة

المجموع
0  
ContinuetoCheckout

Menu

  • Kār nadah dastam!
معلومات المنتج
 ISBN رقم: 9786001182587
الناشر: Zihn'aviz
الفئة العمرية: البالغون
الصفحات: 584
الوزن: 557 g
أبعاد المنتج: 14 x 21 x 4٫09 cm
غلاف الكتاب: غلاف ورقی
Subjects:

کار نده دستم! الفارسية 1399

Kār nadah dastam!

الطبعة: 3
التقييم:
24٫48 $
4 إلی 6 اسبوع
قائمة الأمنيات
Wishlist
معلومات المنتج
 ISBN رقم: 9786001182587
الناشر: Zihn'aviz
الفئة العمرية: البالغون
الصفحات: 584
الوزن: 557 g
أبعاد المنتج: 14 x 21 x 4٫09 cm
غلاف الكتاب: غلاف ورقی
Subjects:
A Persian novel.
more
رمان فارسی. داستان، پیرامون دختری تنها که کتابدار است و در پانسینونی عجیب و غریب زندگی می کند، دختری به نام بهار که بالاخره توانسته مستاجری دیگر برای اتاق های خالی پانسیون پیدا کند و همین کارش او را حسابی به دردسر انداخته، پسر جوان که با پیشنهاد او پا در این مکان بی قانون گذاشته به حد کافی از مشکلات خودش در تنگنا است و تحمل مشکلی دیگر را ندارد، بنابراین شروع می کند به تهدید بهار برای بازپس گرفتن پول اتاقش تا شاید بتواند جایی دیگر را برای زمان مورد نظرش اجاره کند. دعوا و درگیری میان مهرداد و بهار ادامه دارد، مهرداد که مصمم به رفتن است حس کنجکاوی اش درباره اهالی این خانه گل می کند، مادام و اوس باقر که هستند، رابطه بهار با آن ها چیست، چطور می شود که دختری جوان برای زندگی به چنین بیغوله ای پا می گذارد؟
از او چه دیده بود که این طور بد درموردش قضاوت می کرد؟! لحظه ای نزد وجدانش شرمنده شد! این آدم شاید همان طور که گفته بود، می توانست دوست خوبی باشد! دوستی که دلش برای دوست بیمارش… تند سر را تکان داد. نه، قبلا هم طعم دلسوزی دیگران به حال بیماری اش را چشیده بود! اصلا همه چیز علنا از همان عمل آپاندیسیت چند سال پیش شروع شد و پرستارش! تا آن موقع خوشبینانه خودش را فریب داده بود که اشتباه برداشت کرده، اما بعد از آن شب پرستاری که او مستقیم به حرف آمد و… از همان موقع، دنیای رنگی و رویایی اش آوار شده بود بر سرش!
آهی کشید که داغ بود و سوزان و تب زده! لرز به جانش نشست! دمی تب داشت و دمی لرز می کرد و بیشتر از این توان مقاومت در مقابل تب و لرز نداشت! به هر حال مادام توی خانه منتظرش بود، این خوب بود!
more