شکرآب الفارسية 1391

رمان فارسی. "سامان" آخرين فرزند خانواده است و از جانب مادر مورد توجه خاصی قرار دارد. او برخلاف ميل خود و به خواست پدرش بعد از فارغ‌ التحصيل شدن از دانشگاه، در بازار و در کنار پدر و برادرانش مشغول به کار می شود. پدر که او را فردی نالایق و بی استعداد می داند دائما" او را مورد شماتت قرار می دهد. سامان بر خلاف ميل خود و به خواست پدر، با دختر يکی از آشنايان به نام "نيلوفر" عقد می کند. نيلوفر دختر جوان و زيبايی است و لجبازی های خاص خودش را دارد و دائما" مورد ضرب و شتم پدرش قرار می گیرد تا این که یک روز همراه دوستش "ستاره" فرار کرده و سپس توسط گشت ارشاد دستگير شده و به پدرش تحویل داده می شود. پدرش او را بعد از کتکی مفصل تحويل سامان می دهد و سامان او را با خود به شمال برده و ...